چهارده ماهگی + یک خبر ویژه
یه عالمه عکس:)
چند وقتی میشه تو وبلاگت عکس نذاشتم و حالا مثل عُقده ای ها برو ادامه ی مطلب اینجا عروسی مرضیه جون بود که واسه دومین بارت بود میرفتی عروسی؛ اون شب حکایت ها داشتی واسه خودت، من داده بودمت به بابایی و میگه اونجا هم از وسط مجلس کنار نمیامدی و اون وسط دست میزدی بقیه دورت حلقه زده بودن و میرقصیدن.... خلاصه حسابی مجلس گرم کن شده بودی فدای اون رقصیدنت و این هم رقص جدیدت که به قول خودم باباکرم میرقصی بی خود نبود صدف جون به دخترم میگفت: دختر مظلوم خاله و اما یه لحظه غفلت این میشه... صندلی ملیناخانم: و اینجا: ملینای باحجاب: اینم سرگرمی دخترم، میدویی به طرفم و میخندی از ته دل، قربونت؛ ...